دلبري هاي نفسم
زهراجونم گل دخترم سلام.اولا ببخش كه نميتونم به وبلاگت برسم اخه با درس وشيطنتاي تو وقت نميكنم اين روزا خيلي شلوغ شدي منم امتحانام شروع شدن توهم پيش مامان جون ميموني باهاش ميگردي.عزيزم ببخش كه نميتونم بهت برسم عوضش مامان جون بهترازمن بهت ميرسه ازش واقعا ممنونم. گلم از شيرين كاريهات بگم برات.انقد خوب نمازميخوني چادرت روسرميكني ميزني به دندونت باهمه دست ميدي و خدافظي ميكني.قبلنا همه رو ماما صدا ميكردي اما حالا بابا رو خوب صداش ميكني تازه بابا روباصداي بلند صداش ميكني.داييي روداي داي ميگي اقاجون رو اداش رو در مياري كه مرثيه ميگه وع ع ع ع ميگي.مادر روهم اداش رو درمياري وبادهنت مث مادر ميكني.علي پسرخاله خديجه رو خيلي دوس داري اخه مامان جون اينا ...
نویسنده :
مامانی
19:42