سرماخوردن پرنسسم
عزیزم اواخرشهریورماه سرماخوردی شب جمعه برا شام باغ خاله طاهره اینارفتیم من ازخانه باغ بیرون نیاومدم توهم بدجورسرفه میکردی تا اینکه بعدشام من و بابایی بردیمت دکتر.اخه سرفه نمیذاشت لالا کنی بابابی هم قراربودفردابره سرکار.
بلاخره دکتر برات شربت وامپول داد که امپولت رونذاشتم شب بزنن
صب بامامان جون بردمت امپولت رو زدیم که درد نداشت اما
فرداش یدونه دیگه زدن که بد زد توهم گریه کردی الهی فدات بشم نفسمی
خداروشکربعدچند روز که داروهات رو مرتب دادم بهتر شدی
سلطان قلبم الهی که هیچ وقت مریض وناراحت نشی که من طاقت ناراحتیت رو ندارم.
خیلی......دوست دارم جیگرم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی