زهرا دلفكارزهرا دلفكار، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

jigarzahra

20ماهگيت مبارك پاره تنم

سلام پرنسسم.گام ببخش نميتونم به وبلاگت سربزنم اخه تو وروجك خيلي شلوغ شدي وازيه طرفم ني ني مون كه توي راهه ومشغلم زياد شده.راستي مامان جون وخاله طاهره رفتن مشهد وخيلي دلتنگ ميشيم.خداروشكر ني ني مون اذيتم نميكنه كه نتونم بهت برسم اما خوب خسته ميشم اخه تو خيلي شلوغ شدي وميگي حرف حرف من باشه وازهيچي نميترسي.امروزرفتم دسشويي برگشتم ديدم نيستي صدات زدم ديدم بله كه گفتي ازدورمياداومدم دنبالت ديدم ديدم بالاي پله هارفتي خودت دروبازكردي رفتي بالااخرپله ها.ميگي بريم دي دي.راستي گلم گاهي دلم براشيرخوردنت تنگ ميشه .يدونه مامان خيلي دوست دارم تنها شاهزادم تويي.وباشيرين كارييات دل همروبردي ميگيم بگودوزسوز ميگي دوش دوش تلفن روبرميداري ميگي ب يعني بله ميگي د...
19 شهريور 1394

خبراومدن دوست برا نازنازیم

گل.......م سلام.خبرداغي برات دارم امروز فهمیدم که یدونه برات دوست میاد البته چندروزی بودشک میکردم اما امروز جواب ازمایش مثبت بود و بابايي باشنيدن خبرخيلي خوشحال شد.وبه مامان جونم هم گفتم اونم همينطور.نمیدونم چه حسی دارم ازبابت تو نگرانم که نکنه نتونم بهت برسم یا تو اونو اذیتش کنی ولی خوب ازطرفي خودم میخاستم تفاوت سنتون کم باشه وباهم دوست باشین وبرا من وبابایی همدم.خداروشکر که تو وبابایی ویدونه ني ني دیگه دارم انشالا اونم مثل تو سالم وخوشگل ونازواروم باشه واذیتم نکنه . زهراجونم  نفسم وقتی بغلت میکنم انگاردنیارودارم وقتی استشمامت میکنم بهترین بوی دنیا روحس میکنم وصدای قلبت بهترین اوازدنیاست.وقتي خابي نگات ميكنم وچندلحطه اي بهت خيره مي...
29 تير 1394

دردونم يك ونيم سالگيت مبارك.بابای شیرمامانی

نفسم سلاااااام.زهراجونم دنياي ماماني وبابايي 18ماهه كه پيش مااومدي ودنياي ماروشيرين تركردي.عزيزم 94.03.28اول ماه رمضان بود وخداروشكرماه رمضون اذيتم نكردي وبه سلامتي تموم شد البته تاسحري كه مابيداربوديم توهم لالانميكردي وماروهمراهي ميكردي وموقع اذان كه بابايي ميخاست بره سركار لباساي بابايي رومياوردي وبراش بوس ميدادي وباهاش باي باي ميكردي.وچون ميدونستي ميره سركارگريه نميكردي كه منم ببر.خلاصه اذان صب ميخابيديم و2يا3ظهربيدارميشديم.گلم اين ماه ديگه خونه مامان جون اينا نميرفتيم وتوي خونه باماماني بازي ميكردي دعواهم ميكرديما.من كه باتلويزيون قران ميخوندم توهم يه قران كوچولو داري كه ميگفتي اونوبرات بدم توهم بخوني منم ميدادن وميخوندي.من نمازخوندني تو...
29 تير 1394

ماه رمضون94وجيش كردن خانم خوشگله توي اتاقش

زهرا جونم دلبرم وجووووودم سلام  ديروز كه 94.4.7بودوماه رمضونه وشباديرميخابيم وصب تاظهرلالا ميكنيم ازخاب كه بيدارشدي بردمت كه بشورمت وبعدشستن بردمت توي اتاقت وطبق معمول دراز كشيدي ومنم قبل اينكه پوشكت روببندم  خاستم دستام روبشورم وشورتتم شستم اخه گفتم بيدارشدني جيشت رو به پوشكت كردي والان نميكني.اومدم پوشكت روببندم ديدم روپتوي اتاقت خيسه وفهميدم كه توي شلوغ جيش كردي وزود ازدستات گرفتم ودوباره شستمت ودعوات كردم توم هيچي نميگفتي وبادعواي من گريه نميكردي وازت ميپرسيدم جيش كردي ميگفتي مع يعني بله ميگفتم اخه اينجاجيش ميكنن ميگفتي مع.هيچي ديگه در اتاقت روبستم تا خشك بشه فرشت روبديم بشورن وازشانست بابايي زنگ زدوگفت زهراروحاضركن بيام...
9 تير 1394

يك سالگيت مبارك

ماه من سلااااااااام زهراخانومم يه سالت تموم شد انگارديروزبود كه فهميدم تو توي وجودمي .يك سال گذشت وتو زندگي رو برا ماشيرين تر كردي سرمون رو خيلي گرم دلبرياي خودت كردي ازوقتي اومدي گذر زمان روحس نميكنم خيلي دوست داريم. گلم برات تولد گرفتيم وبرا نهار خانم هارودعوت كرديم حدود40نفر.صب بابايي از سركار اومد اخه ديشب سركاربودوخونه رو باهم تزيين كرديم.خيلي خوشگل شد ديشبم برديمت اتليه ازت عكس انداختيم كه برا روز تولدت اماده بشه.خلاصه بعدنهار كيكت رواورديم وتوهم خابت مياومد حال نداشتي وگريه ميكردي كه به زور بامن شمعت روفوت كردي وكيك رو باهم بريديم وبابچه ها عكس انداختيم وفشفشه و..وبعدم مامان جون خابوندتت دستش درد نكنه اخه نهارم خونه اونا پختن.مم...
6 تير 1394

روزكنكور ارشدماماني

زهراجون ودايي هدايت(كوه عينالي) گلم امروز ماماني با هانيه زن دايي كنكورارشدازدانشگاه ازاد داديم كه بعد كنكور دايي وبابايي اومدن وتوهم پيش مامان جون مونده بودي كه بابايي تورو هم اورده بود وبا اونا كوه عينالي رفتيم وخوش گذشت.تو هم از دايي چايي ميخاستي وقاقا. توپولويه من خيلي شكموشدي ها. قربون اون چشات بشم ماماني. البته اين عكس ومطلن مربوط به تاريخ93.3هستش ها كه پست روديرگذاشتم.ببخشين ...
6 تير 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به jigarzahra می باشد