دست زدن نفسم
زهراجونم از روز93.6.5چهارشنبه دست میزنی.وقتی میگم چاپان دست میزنی.
روز4شنبه عصر مامان جون وباباجون رضا ودایی هدایت و هانیه رفتن قم اخه فردا تولد حضرت معصومه هستش جمعه هم مدرن نمایشگاه فرش تهران.ما نرفتیم بابایی گفت مرخصی نمیدن.
بلاخره 5شنبه خونه موندیم توهم ازظهر دی دی میگفتی یعنی وقت رفتن به خونه مامان جون اینا که شد و اونام که نبودن بریم تا عصر دی دی گفتی.بابایی هم زود اومد که ما دلتنگ نشیم وعصر رفتیم بیرون.وبعدم نمازو کمیل ومره خونی.
جمعه باخاله ها ودایی ها رفتیم بولاق لار کلی خوش گذشت.
زهرام ممنون که اذیتم نکردی.با بابایی کلی خوش گذروندی ها
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی