زهرا دلفكارزهرا دلفكار، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

jigarzahra

اولین زیارت ثامن الائمه زهراجون درنوروز94.عیدت مبارک نفسم

1394/1/29 19:12
نویسنده : مامانی
154 بازدید
اشتراک گذاری

جیگرم عیدت مبارک.انشالا که همیشه بایاری خداوائمه سلامت وموفق باشی 

بهاره من چندوقته که فرصت نمیکنم به وبلاگت سر بزنم اخه سرگرم دانشگاه وشیطنتای تو وزندگی هستم.حالا میخام ازسفرمون به مشهدبرات بنویسم

گلم امسال29اسفند93عصرساعت6.30باقطاروبامامان جون وباباجون ودایی هدایت هانیه زندایی وخونواده دایی اکبروخاله رقیه راهی مشهد شدیم.خداروشکرموقع رفتن اذیتمون نکردی وبابچه ها بازی کردی وشب ساعت2.15سال نوتحویل شد.که همگی خاب بودیم تو ومنم توی یه تخت خابیده بودیم که من نتونستم بخابم ...

بلاخره صب رسیدیم تهران رفتیم شابدوالعظیم چون قطاربعدی ساعت2.00بودوقت داشتیم.اونجاجیش  کردی که مامان جون دستش دردنکنه تورو شست ومنم پوشکت روبستم.تااینکه ساعت2شدوسوارقطارشدیم

تااینکه شب رسیدیم مشهد اماعزیزم شب دوم مریض شدی.اخه با بابایی میرفتی نماز اون شبم بارون میاومد که زیربارون مونده بودین شب استفراغ کردی تا صب که منم نخابیدم وصب برديمت دكتر برات امپول زدن كه خداروشكر گريه نكردي.ازشب تبت گرفت واستامينيفون برات دادم اما اثر نكرد واسهالت شروع شد.كه دوباره با بابايي برديمت دكتر.اما اينبارم اين دكتر دردت رو نفهميده بود چون كه اسهالت بدترشد وبا داروي چركي كه داده بودبدترشد.به حدي كه توي خابم اسهال ميكردي ومثل اب اسهال ميكردي وپوشك دووم نمياورد ومامان جونم خستش كرديم اخه ميشستت لباسات ميشست خشك ميكرد تا اينكه شب من وبابايي از اقامون دلگيرشديم كه اقاجون اينه رسم مهمون نوازي و...جمعه صب موقع اذان با بابايي راهي بيمارستان شديم وروبروي حرم بابايي ازاقامون امام رضا دلگير شدومنم...وتواز هتل تابيمارستان بدجور گريه ميكردي واروم نداشتي.بيمارستان برا ازمايش نوشتنت ودكتر گفت شايد شبه وبا گرفته كه اگه اينجور باشه بايد بستري بشه من وبابايي خيلي ترسيديم به سختي تو پوشكت نايلون گذاشتم تا ازاسهالت نمونه بديم اما عسل مامان اونجا انقد خوب خابيدي واسهال نكردي كه انگار تو نبودي كه مريض بودي وهي اسهال ميكردي.من وبابايي هم ازبس خسته بوديم كنارت توي ازمايشگاه خابيديم تا اينكه ساعت حدود8.30 شد وباباجون اومدواونم خيلي نگران بود اما تو هم اسهال نميكردي وميخابيدي بلاخره باباجون گفت بريم هتل اگه اسهال كردي نمونش رو ميارييم ورفتيم هتل كه همه رفته بودن بازار وتماس ميگرفتن وحالت رو ميپرسيدن.كمي گذشت وباباجون برات ماست خريدوخوردي وبابايي هم كمي خابيدوبلاخره تواسهال كردي ونمونش رو با بابايي برديم بيمارستان واينكه به لطف اقامون وخداتوبهترشده بودي واين معجزه بودحال شبت وحالي كه بعدش داشتي.

ازبيمارستان رفتيم پيش بقيه بازار اخه گفتن 3-4ساعت بعدبراجوابش بيايين وتوي بازاريه باراسهال كردي وحالت نسبتا خوش بود بابايي برات يه عالمه توپ خريدوفقط ميخاستيم شادباشي ومث هميشه شيطنت وشلوغي كني.

از اونجارفتيم جوابت رو گرفتيم كه دكترگفت شكر خداسالمه ومريضيش ويروسيه وبرات دارو تجويز كرد كه خدابراش عمربده وسالم باشه كه يه دارويي دادوگفت تا 2روزكاملا اسهالش درست ميشه وماخيلي خوشحال شديم و واقعا هم بهترشدي وفردا شبش راهي خانه شديم كه تو اسهالت وخودتم بهترشدي.وتواين مدت دنبال بليط هواپيماگشتيم كه پيدانشد.

گل من توي اين سفرخيلي زجركشيديم من بابايي ومامانجونم خيلي خستش كرديم باباجونم كه خيلي دوست داره خيلي ناراحت بود.ومن فك كنم نصف عمرم رفت وتوهم كمي لاغرشدي ولي عسل مامان امام رضاشفات رو داد ومن ازش ممنونم كه مث هميشه هوامون روداره.وتوي اين سفرخيلي چيزا اموختم لحظه به لحظه كنارت بودم شباكنارت ميخابيدم حس مادري رو واقعا درك كردم واينكه تو نفس مني.زهراجونم اموختم هيشكي پدر ومادر نميشه.اموختم تو تو وفقط تو. گل من دلمان براشلوغي وشيطنتنات تنگ شده بودانشالا بزودي كه اقاماروطلبيدبياييم وتوسالم باشي ولذت ببريم.

گل من ببخش اگه زجركشيدي محبتومن وبابايي نهايت سعيمون رو برا راحتيت كرديم ومامان جون رو هم خيلي اذيتش كرديم كه زهراجونم مامان جون هميشه زحمتت روكشيده وحق مادري برات داره و واقعا ازش ممنونم ودستش روميبوسم.وگلم باباجونم خيلي دوست داره وكسي حق نداره بهت چيزي بگه اخه با باباجون طرفه.چشمکوتوهم اوناروخيلي دوسشون داري.

گلم اين بود داستان مشهدماومن قدرسلامتيت رابيشترفهميدم وارخدا هميشه ممنونم كه بچه اي مث تورو برامون داد كه سالم باهوش خوشگل ونازي وشيطنت ازت ميباره.زهراجون گل دخترم ايشالا هميشه سالم باشي وخيلي خيلي دوست دارم.عشق من وبابايي جيگر زهراست.بوس

راستي  زهراجونم دايي رضا برا عيديت كارت بانك 50تومني داد كه روكارت نوشته بودت زهراجان عيدت مبارك.باباجو ن اينام با كادوي تولدت كه گردنبند زهرا بود رو داده بودن البته بابايي هم شريك بودا.بقيه هم بابابزرگاي من عموهاي من خاله ها وعمه صديقه هم برات عروسك دادن وازهمشون ممنون كه لطف كردن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به jigarzahra می باشد